یک

ساخت وبلاگ

یک باج دهنده به اضطراب. این چیزی است که در بسیاری روزهای زندگیم بوده ام. یک همواره دلواپس که برای کنترل این حس اغراق شده کارهای زیاده کرده یا نکرده. برنامه هایی که کنسل کرده ام، روابطی که قطع کرده ام، هزینه ها و خرید های اضافه، کوتاه آمدن های غیر ضروری، همراهی ها یا ساکت ماندن های از سر اجبار، تغییر انتخاب ها، گذشتن از خواست ها، رها کردن مسیر، چه لیست بی انتهایی. از اجتناب تا پاک کردن صورت مساله. چقدر هر بار وارد نبردی شده ام که میتوانست شکل نگیرد و تسلیم، با دست هایی بالا گرفته میدان را ترک کرده ام. چقدر هر بار گلویم خشک شده، نبضم تند شده، تمرگزم از دست رفته و ناگهان تصمیم گرفته ام یا باج بدهم یا میدان را خالی کنم. تاسف برانگیز است. زندگیم بسیار متاثر از دلواپسی و همواره تحت سلطه ی اضطراب هایی بیهوده بود. ذهنم یک فاجعه ساز و مغزم در مواجهه با شرایط اضظراری یک از پیش تسلیم شده است. به کلمات فکر میکنم. به هورمونها که در رگ هایم سو میخورند و بدنم را فرا می گیرند و مرا به بند می کشند. به اعتباری فکر میکنم که به اضطراب می دهم. به تلاشم برای خلاصی از آن. چه می شود اگر اسلحه را از کمالگرای درونم بگیرم؟ هر غلطی خواستی بکن، مهم نیست اگر استرس دارم، باج نمی دهم. بعد شاید زندگی روند ساده تری به خود بگیرد.

مغزهای خالی ......
ما را در سایت مغزهای خالی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pelake-44 بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 22:05